مي‌خواستم طبق رويه معمول خاطره نويسي عمل کنم و به ترتيب زمان جلو بروم ولي چون 30 مرداد 91 مصادف شد بـه بازنشستگي بنده، مداحي از يک بعثي بي حيا لازم دانستم موقتا از زمان خاطره نويسي جلوتر ب و بروم بـه مرداد سال 1361 روزي کـه در مجلس شروع بـه کار کردم. مداحي از يک بعثي بي حيا بديهي هست پس از بيان اين خاطرات مجددا خاطره نويسي را طبق زمان وقوع، دنبال خواهم کرد.

قبل از اينکه وارد مجلس شوم درون يک مغازه اي کـه پدر خريداري کرده بود بـه شغل فروشندگي پوشاک بچه مشغول گرديد‌ه بودم، ليکن درون اثر تخلفي کـه فروشنده مغازه کرده بود، سبب شد براي مدتي از طرف شـهرداري درب مغازه‌هاي پاساژ از جمله مغازه ما بسته شود و بطور کلي ديوار قطوري جلوي مغازه و پاساژ کشيده شود. مداحي از يک بعثي بي حيا همينجا اين توضيح را بدهمي کـه اين پاساژ را ساخته بود و بيشتر از 15 جوان را درون اثر تخلف بيچاره کرده بود، حاج‌آقايي بود کـه مومن بود و موقعي کـه در عروسي‌ها دست مي‌زدند بعنوان اينکه گناهي صورت گرفته مکان عروسي را ترک مي‌کرد!! از نظر ايشان دست زدن درون عروسي گناه داشت ولي درون اثر تخلف پاساژي توسط شـهرداري پلمب شود و تعداد زيادي جوان کـه با هزار اميد مغازه اي راه انداخته بودند اينچنين سرخورده شوند، گناه نبود. بعدها پاساژ باز شد ولي همين بسته شدن مغازه ها سبب شد کـه باصطلاح پاساژ ديگر رشد نکند و آن جوانان مغازه ها را بـه توليدي ها فروختند و ديگر اين پاساژ از رونق افتاد. حاج آقا هم فوت کرد و ورثه اين ملک را بـه يکي فروختند کـه مانند خود حاجي مومن است!! باري، هنوز مشکل اين مغازه ها حل نگرديده است. انشاءالله کـه خدا از سر تقصير همـه ما بگذرد.

در همان ايام کـه مغازه تعطيل بود توسط پدر بـه ميدان سبزي واقع درون ميدان شوش رفتم و مدتي ميرزاي يکي از بارفروشان ميدان شدم. اصولا فرهنگ جماعت بارفروشان ميدان بـه مذاق من خوش نيامد و علي رغم عايدي زياد، درون صدد خارج شدن از اين شغل بودم. يک روز پسر خودم حاج آقا غلامي را ديدم و از شغل بارفروشي گله و شکايت کردم و از ايشان خواستم چنانچه اداره‌اي نيرو لازم داشته باشد بنده را معرفي نمايد. ايشان گفتند اداره از نظر مالي ماهيانـه مبلغ کمي بـه کارمندان مي دهد،‌درحاليکه بارفروشي و ميرزايي درون ميدان حداقل سه برابر کارمندي درآمد دارد. گفتم اشکالي ندارد. من با همان درآمد کم قانع هستم.

پس از چند هفته بـه من خبر دادند جهاد سازندگي و همچنين بنياد شـهيد نيرو نياز دارد. خود را بـه اين دو ارگان جديدالتاسيس رساندم و به ترتيب درامتحان وروديه آنـها  شرکت کردم.

همزمان يکي ديگر از پسر ‌هاي بنده کـه در مجلس مشغول کار بود بـه من خبر داد کـه مجلس شوراي اسلامي نياز بـه نيرو دارد، حتما خودت را بـه مجلس برسان!

شرح عکس: مداحي از يک بعثي بي حيا مجلس سنا: مکان مجلس شورای اسلامـی

بدون شک جوانان عزيز درون اين عصرو زمان تعجب مي‌کنند کـه چقدر فرصت شغلي براي يک جوان ديپلمـه وجود داشته است. دلايل بسياري وجود دارد اولا اکثر ارگانـها جديد التاسيس بودند و نياز بـه نيرو داشتند درون ثاني بسياري از نيروهاي وزارتخانـه‌ها نيز پاکسازي و بازسازي شده بودند و نياز بـه نيرو جديد داشتند بـه همين دليل و دلايل ديگر فرصت شغلي برخلاف امروز براي جوانان درون ادارات فراوان بود.

القصه، درست يادم هست روز پنج شنبه مورخ 28/5/1361 خودم را بـه مجلس رساندم. پسر من بـه نام مصطفي غلامي درون کميسيون اصل نود مشغول بـه کار بود. ايشان از من خواسته بود بـه اين کميسيون بيايم. ايشان گفت: آقاي آقامحمدي(نماينده اسبق همدان) کـه در آن زمان مخبر کميسيون بود مي‌خواهد از شما يک مصاحبه اي انجام دهد. صبح ساعت 8 بـه کميسيون اصل نود آمدم. آدرس مجلس؛ خيابان امام خميني بعد از چهارراه سپه  بود. سابقا درون اين مکان مجلس سنا برقرار بود. ساخت کاخ سنا درون سال 1336 بـه اتمام رسيد. زمين اين مجلس از زمينـهاي فرمانفرما بود کـه رضا خان آن را غصب کرده بود کـه قسمتي از آنرا کاخ مرمر ساخته بود و بقيه را نيز کاخهاي مختلف براي پسران و ان و اعضاي خانواده خود ساخته بود. اکنون درون اين  مجموعه کاخ مرمر نيز ارگانـهاي مختلف از جمله قوه قضائيه و مجمع تشخيص مصلحت و همچنين شوراي نگهبان و رياست جمـهوري و ... ساکن هستند. همانطوريکه عرض شد مجلس شوراي اسلامي نيز درون کاخ سنا تشکيل گرديد.

تا حدود ساعت 2 بعد از ظهر منتظر آقاي آقامحمدي شدم که تا با من مصاحبه کند ولي ايشان درون آن روز تشريف نياوردند و من مجبور شدم درون روز شنبه مورخ 30/5/1361 بـه حضور ايشان برسم.

علی آقا محمدی نماینده اسبق همدان

ساعت 7 صبح از منزل راه افتادم. بـه ميدان غياثي محل استقرار ايستگاه اتوبوس رسيدم. درون آن زمان ايستگاهي کـه اتوبوسهايش مستقيما بـه ميدان امام خميني بروند وجود نداشت بلکه مسير ناصر خسرو بود کـه با يک بليط دو ريالي سوار اتوبوس شدم و خودم را بـه ناصر‌خسرو رساندم. مسير ناصر خسرو که تا ميدان امام خميني را پياده پيمودم و در ميدان توپخانـه سوار تاکسي شدم  کـه دقيقا يادم هست کرايه مسير توپخانـه(امام خميني) که تا ميدان حر (مجلس شوراي اسلامي) يک تومان يعني 10 ريال بود!

القصه خودم را ساعت 8 بـه مجلس شوراي اسلامي رساندم. چون درون آن ايام ترور زياد اتفاق افتاده بود از نظر امنيتي خيلي مراقبت مي‌د. يادم هست حتي کفش‌هايم را نيز درآوردم که تا بگردند.بالاخره وارد مجلس شدم. سمت چپ طبقه همکف، پارلمان قرار داشت کـه بوسيله چند پله وارد پارلمان مي‌شديم. سمت راست نيز پلکاني وجود داشت کـه بوسيله آن مي‌توانستيم خود را بـه طبقات اول و دوم برسانيم. البته بعدها آي تعبيه د. طبقه اول، هيات رئيسه و طبقه دوم کميسيونـهاي ديگر و طبقه سوم کميسيون اصل نود قرارداشت.

مدتي درون يک صندلي نشستم و منتظرآقاي آقامحمدي شدم. گويا کميسيون جلسه داشت. اعضاء کميسيون يکي‌يکي وارد مي‌شدند. بخاطر دارم آقايان راثي نماينده مياندوآب و همچنين ميرزاپور نماينده رودبار از اعضاء کميسيون بودند و با هم مقداري خوش و بش کرديم. درون جيبم دو پاکت سيگار اوشنو بود. آقاي ميرزاپور بـه شوخي بـه من گفت سيگارهاي سوپر مستضعفي مي‌کشي؟

 ظاهرا آقاي حائري شيرازي رئيس کميسيون بعلت اينکه از طرف امام خميني ماموريت يافت کـه امام جمعه شـهر شيراز را بعهده بگيرد اعضا جمع شدند که تا رئيس جديد را انتخاب کنند. آقاي حائري شيرازي از بدو تشکيل کميسيون اصل نود يعني درون اواخر سال 59 رياست کميسيون را بعهده داشتند و بعد از ترور آيت الله دستغيب، حضرت امام خميني طي حکمي ايشان را بـه عنوان امام جمعه شيراز منصوب د. ظاهرا اعضاء کميسيون، آقاي موسوي خوئيني‌ها را بعنوان رئيس جديد انتخاب د.

بالاخره آقاي علي آقامحمدي آمدند. درون يک اتاق با ايشان تنـها شدم. اخمو بنظر مي‌رسيديا بـه قول امروزي‌ها با جذبه! از من خواست خودم را معرفي کنم و هدف از آمدن بـه مجلس را بـه ايشان توضيح بدهم. وقتي توضيحات را شنيد، گفت حقوق اينجا تقريبا يک دهم حقوقي هست که درون ميدان مي‌گيريد، عيبي ندارد؟ گفتم خير. مقداري از کاري کـه بايد درون کميسيون انجام مي‌دادم را توضيح داد. عمده کار من پياده نوارهاي مربوط بـه مباحث کميسيون بود و اينکه بيشتر اين نوارها محرمانـه است.

جالب هست که از همان روز مصاحبه، کارم را شروع کردم. همکارانم درون آن زمان آقايان: منصورزاده، عليرضاعظيمي،بيژن ايراني،داود شيري‌، مصطفي غلامي و نيروي خدماتي ما هم آقاي بلوچي کـه بعدا نام فاميلي خود را بـه جمالي نيا تغيير داد.

 

 

عاول ؛ ایستاده از راست: علیرضا عظیمـی- مرحوم داود شیری- مصطفی عمو غلامـی- غلامرضا حاجی قربانی دولابی

نشسته از راست: ابوالفضل کاشی- محسن راثی

عدوم؛ایستاده از راست: کرم جمالی نیـا(بلوچی)- مرحوم داود شیری- ناشناس

نشسته از راست:علیرضا عظیمـی- مرحوم حجت الاسلام نواب- منصور زاده- غلامرضا حاجی قربانی دولابی

در مورد آقاي داود شيري اين نکته گفتني است: ايشان جواني بسيار خوش هيکل و ورزشکار بود.  اينطور کـه مي گفت سابقا از همسايگان آقاي آقا محمدي بوده و زماني کـه ايشان معلمي ساده بود درون محل آنـها زندگي مي کرد. باري، آقاي داود شيري درون سال 1369 مبتلا بـه تومور مغزي شد. ابتداي متوجه بيماري او نشد ولي موقعي کـه ميخواست درون کاردکارت حضور و غياب خود را وارد کند چشمش نمي ديد و همکاران بـه او کمک مي‌د. آقاي شيري با من خيلي صميمي بود چون اولا تقريبا  با هم وارد مجلس شده بوديم درون ثاني چون ورزشکار بود و مرام و معرفت ورزشکاري داشت بنده شخصا اينگونـه افراد را دوست داشتم و به همين دليل صميميتي با ايشان داشتم.

القصه، ايشان محبور مي‌شود کـه سر خود را بـه تيغ جراحي بسپارد. بعد از نقاهت، مجددا بـه مجلس مي‌آيد. کم کم نشان بهبودي درون وي هويدا مي‌شود کـه موجب خوشحالي همکاران مي گردد. آقاي شيري داراي 2 بود کـه پس بهبود همسرش حامله مي شود. اين حادثه اميد بـه بهبودي کامل را درون اذهان دو چندان کرد. اما بعد از چند ماه  متاسفانـه آثاري از کم بينايي درون وي آشکار مي‌شود. يک روز آقاي شيري بـه من گفت برادر خانمم درون آلمان برايم دعوتنامـه فرستاده کـه براي گردش بـه آلمان بروم. خلاصه بعد از مدتي ايشان بـه آلمان مي‌رود. بعد از بازگشت ضمن تعريف از جاهايي کـه رفته بود، گفت برادر خانمم گفت حالا کـه آلمان آمدي بيا برويم بـه فلان بيمارستان کـه يکبار ديگر دکتر هاي آلمان سر تو را معاينـه کنند درون ضمن پولي هم نمي‌گيرند مي خواهيم مطمئن شويم کـه همـه چيز روبراه است. بهر صورت بعد از معاينـه بـه من گفتند کـه دکتر درون ايران خيلي خوب جراجي کرده و هيچ مشکلي نيست. بعد از تعريف شيري فهميدم سفر بـه آلمان براي تفريح نبوده بلکه دکتر معالج او وضعيت وخيم شيري را براي خانواده او تعريف کرده و خانواده شيري بخصوص همسرش براي اطمينان بيشتر او را بـه آلمان مي‌برد و سرانجام متوجه وضعيت او مي‌شوند.

بهر صورت شيري بـه من اطلاع داد دوباره مي خواهند او را جراحي کنند. اين خبر تاسفبار بـه من اطمينان داد کـه اوضاع خطرناک است. هنگامي کـه در تخت بيمارستان بود با او تماس گرفتم او پشت تلفن خيلي هراسان بود و مي‌گفت مي‌ترسم از زير عمل زنده بيرون نيايم. من که تا جايي کـه امکان داشت بـه او قوت قلب مي‌دادم کـه سرانجام ايشان زير عمل فوت کرد.

همانطوريکه گفتم ايشان داراي 2 بود و يکي هم تو راهي داشت کـه بعد از فوت شيري بـه دنيا آمد. احتمالا کانون بازنشستگان مجلس درون آينده اين مطلب را خواهند خواند. از اعضاء هيات مديره کانون ميخواهم چنانچه امکان دارد ديداري از همسر و فرزندانش داشته باشند. 

 بعد از اين خاطره تلخ اجازه بفرماييد درون اينجا توضيحي عرض کنم کـه فکر مي‌کنم براي خوانندگان جالب باشد. يکي از بستگان آقاي آقامحمدي کـه در ضمن مسئوليت دفتر ايشان را درون همدان بعهده داشت آقاي((علي فتح‌الله زاده)) نام داشت. ايشان درون آن زمان جوان لاغر اندام و با محاسن مشکي و بسيار خنده رو بود کـه مدتي براي ديداربا آقاي آقامحمدي بـه کميسيون رفت و آمد داشت و در همين ايام با کارمندان و منشيان کميسيون انس و الفتي پيدا کرده بود. بنده نيز بعنوان کارمند کميسيون از ديدار با وي خوشحال مي‌شدم. حتي درون زمان فراغت از کار با هم کشتي مي‌گرفتيم. درون هر حال اکنون ايشان مدير عامل باشگاه استقلال هستند و براي ايشان آرزوي موفقيت هرچه بيشتر دارم.

 

آقای علی فتح الله زاده

اجازه بدهيد سه خاطره خيلي کوتاه از سه نماينده دوره اول براي شما تعريف کنم. يکي از اين نمايندگان آقاي دکتر عباس شيباني بود کـه هرروز صبح با پيکان قهوه‌اي رنگ خود از ميدان توپخانـه بطرف مجلس درون حرکت بود کـه بيشتر اوقات من درون مسير با ايشان برخورد مي‌کردم و ايشان بـه راننده خود مي‌گفت بايستد و مرا و هر يک از کارکنان مجلس کـه منتظر تاکسي بودند بـه مجلس مي‌رساند.

دکتر عباس شیبانی

خاطره دوم راجع بـه آقاي رضا اصفهاني نماينده ورامين بود. ضمنا ايشان درون گذشته درون دولت موقت وزير کشاورزي بود. وي خيلي ساده پوش و ساده زيست بود. يادم مي آيد درون برهه‌اي از زمان بنده داراي يک موتور شدم. يک روز آقاي رضا اصفهاني را ديدم کـه پياده از ميدان حسن آباد بسوي مجلس درون حرکت بود. بنده درون کنار ايشان ترمز کردم و از ايشان خواستم سوار موتور شود. ايشان گفت نـه شما بفرماييد ولي با اصرار من ايشان ترک من سوار شد. موقعي کـه به مجلس رسيدم بعضي از همکاران گفتند چرا ايشان را سوار کردي او ليبرال است. من گفتم هر کـه مي‌خواهد باشد من بـه طرز فکر او کاري ندارم ايشان خيلي مردمي است. مردمي بودن او همين بس کـه سوار موتور قراضه من شده است.

آقای رضا اصفهانی نماینده ورامـین

خاطره بعدي من مربوط بـه آقاي معين‌فر نماينده تهران است. ايشان درون مجلس با بعضي از نمايندگان درگيري پيدا کرده بود. از جمله هادي غفاري او را زده بود.  او نيز بعنوان اعتراض درون کنار راه‌پله تحصن کرده بود. بعضي از همکاران بـه عنوان اعتراض، هر کدام متلکي بـه او مي‌انداختند. مثلا که تا به او مي‌رسيدند، مي‌گفتند: مرگ بر آمريکا. او هم زهر خنده اي نثار کارمندان مي‌کرد. اين اعتراضات سبب شد کـه او عصباني شود و جلو کارمندان را بگيرد و اصرار مي‌کرد يک مشت بـه او بزنند. مرتب مي گفت بياييد مرا بزنيد ثواب دارد. کارمندان نيز با تعجب و خنده از کنار او مي گذشتند.

 

هادی غفاری و معین فر

القصه بـه شوق اداره، دور ميدان سبزي و کاسبي را خط کشيده و سر گرم کار درون مجلس شدم. اين شغل را بسيار دوست داشتم. هيچوقت دير سر کار حاضر نمي‌شدم. درون دوره اول مجلس هنوز آنچنان رئيس و مرئوس باب نشده بود. همـه باهم رفيق و صميمي بودند. سطح حقوق نيز تقريبا همسطح هم بود. تعداد زيادي کارمند مانند من جذب مجلس شده بودند. تعدادي نيز کـه از قبل درون مجلس شوراي ملي و سنا کار مي‌د، بعد از انقلاب هم همچنان بـه کارشان درون اين مجلس ادامـه مي دادند. اين افراد از ديد بعضي از همکاران جديد الاستخدام،(( قديمي)) ناميده مي شدند. يعني افراد بـه دو گروه ((جديدي)) و(( قديمي)) تقسيم شدند.

رقابت اين کارمندان بقدري زياد بود کـه حتي بـه درگيري مي‌انجاميد. درون زمان قبل از انقلاب نيز يک اختلاف بين کارمندان مجلس شوراي ملي و مجلس سنا ايجاد شده بود. ريشـه آن هر چه بود من کاري ندارم ولي بعد از انقلاب نيز اين اختلاف خود را بروز داده بود.

مي گفتند؛ بعد از پيروزي انقلاب، تعدادي از کارمندان سنا کـه دوستي ديرينـه با بعضي از اعضاء نـهضت آزادي داشتند با حمايت دولت موقت گروهي تحت عنوان (( هيات‌پاکسازي)) درون مجلس ايجاد د و اکثرا مشغول پاکسازي کارمندان و مديران بلند پايه مجلس شوراي ملي گرديدند. سه نفري کـه عضو اين هيات پاکسازي بودند عبارت بودند از آقايان: محجوب،‌اسلامي‌ و متحدين. آقاي متحدين پدر محبوبه متحدين کـه در زمان شاه عضو سازمان مجاهدين بود کـه در يک درگيري کشته شد. متاسفانـه  بعضي ازکارمندان مجلس شوراي ملي کـه کينـه ديرينـه داشتند آنـها را سه مفسدين مي‌ناميدند!! اين گروه از کارمندان مجلس شوراي ملي عقيده داشتند: سنايي‌ها تمام پستهاي کليدي از جمله اداره کل قوانين، کارگزيني، حسابداري و... را اشغال کرده‌اند و بخصوص اداره کل قوانين  و کميسيونـها را بصورت مافيايي درون اختيار گرفتند.

 اما اين اختلاف کارمندان شورا و سنا از نظر بعضي از کارمندان جديدي ربطي بـه آنـها نداشت و آنـها، هر دو را طاغوتي مي‌دانستند. يادم مي‌آيد داشتم با آقاي بلوچي شوخي و خنده مي‌کردم. بناگاه يکي از کارکنان گزينش(آقاي محزون کـه بعدا يکي از دوستان صميمي من شد و مي دانم عقيده وي نسبت بـه گذشته تغيير پيدا کرده) بـه من گفت آقاي قرباني! شما جديدي هستي نبايد با اين طاغوتي‌ها بگو بخند کني! گفتم آقاي محزون! ايشان يک نيروي خدماتي است،‌ کجاي او بـه طاغوتي‌ها مي‌خورد؟

يادم مي‌آيد شـهيد عوايدي بـه تازگي شـهيد شده بود. ايشان فردي بود کـه اصلا بـه فکر اين دنيا نبود بمحض اينکه احساس مي‌کرد جبهه‌ها نياز بـه نيرو دارد فوري بـه اداره خبر مي‌داد کـه مي‌خواهد بـه جبهه برود. مسئولين اداره کل قوانين از نظر اداري مخالفت مي‌د کـه نمي‌بايستي اداره را رها کني، ولي ايشان بدون توجه بـه نظر مديران، خود را بـه جبهه مي‌رساند. بـه همين دليل ظاهرا گاهي اوقات مورد بازخواست مسئولين قوانين قرارمي‌گرفت.

 بالاخره ايشان شـهيد شد. عجب روزي بود. مراسم ختمي درون نمازخانـه مجلس گرفتند. خدا رحمت کند آقاي عباس صالحي قرائت سوره الرحمن را تلاوت کرد. بعد از تلاوت قرآن مشخص بود جو عجيبي درون مراسم حاکم شده است. کارمندان جديدي و باصطلاح انقلابي کـه از برخورد اداره کل قوانين با شـهيد عوايدي خبرداشتند، آقاي هادي غفاري( يکي از نمايندگان) را تحريک د و ايشان درون يک سخنراني، بزرگترين حملات را عليه مديران اداره کل قوانين نمود و جو مراسم طوري بود کـه جمعيت و کارکنان مجلس عليه آنـها شعار مي‌دادند. يکمرتبه ديدم يکي از مديران قوانين  کـه در مراسم حضور داشت بلند شد و در حاليکه با عصبانيت بـه سر خود مي‌زد خود را بـه دفتر آقاي هاشمي رفسنجاني (رئيس مجلس) رساند و از آقاي هادي غفاري شکايت کرد.

همانطوريکه عرض شد، بعضي از کارمندان شورايي مي‌گفتند سنايي ها بيشتر پستهاي کليدي را درون اختيار گرفتند. يکي از اين پستها کارگزيني بود. يکي از معاونين کارگزيني  بصورت غير قانوني حکمي براي يکي از مديران اداره کل قوانين صادر کرد کـه اشل حقوقي او را بالا برد. هياتي مسئول رسيدگي بـه اين تخلف شد و سرانجام آن شخص خاطي بـه مدت 2 سال انفصال از خدمت گرديد. جاي تعجب اين هست که درون اين دو سال کـه نامبرده از مجلس حقوقي دريافت نمي‌کرد، مي‌گفتند از طرف بعضي از مديران قوانين حقوق او تامين مي‌شد. حکم انفصال از خدمت توسط کارپرداز وقت مجلس آقاي زواره‌اي صادر شد.

شما را که تا حدودي درون جريان بعضي اتفاقات قرار دادم.  اما اين توضيح را نيز لازم مي‌دانم بـه عرض برسانم کـه در آن زمان بطور کلي حقوق کارمندان  بسيار کم بود و بر خلاف اين زماني تمايل چنداني نداشت کـه کارمند شود. مثلا کارمند جديد مجرد 2500 و متاهل 3000 تومان بصورت علي‌الحساب ماهيانـه حقوق داشت. درون همين زمينـه يک خاطره‌اي از آقاي افراسيابي خدمتتان عرض مي‌کنم:

آقاي افراسيابي يکي از کارمندان اداره حسابداري و صندوقدار بود. از خصوصيات جالب نامبرده اين بود کـه اگر يک مرحله شما را ملاقات مي کرد، دفعه بعد حتما شما را با نام کوچک صدا مي زد. يادم مي‌‌آيد يک روز درون حياط مدرسه قدس درون حال رفتن بـه کاردبودم کـه ديدم درون طبقه دوم ساختمان يکنفر با اسم کوچک مرا صدا مي‌زند. بـه اين ترتيب(( رضا! رضا! بدو بيا بالا)) با تعجب بالا را نگاه کردم ديدم آقاي افراسيابي است. با عجله پله ها را پيمودم و خود را بـه قسمت صندوقداري رساندم. آقاي افراسيابي گفت : چطوري رضا جون؟ اين جوانـهايي کـه تازه استخدام شدند مجردند و حقوقشان  2500 تومان هست اما تو متاهلي وحقوق تو 3000 تومان است. يعني درون حقيقت 500 تومان حق کمر مي‌گيري. تو قهرمان پاي تختي!!!

آري، اين خاطره از آن ايام درون ذهن من باقي است. ايشان اکنون بازنشسته هست متاسفانـه ساليان پيش يکي از پاهايش درون اثر بيماري قطع گرديد. از خداي بزرگ براي او سلامتي آرزو مي کنم.

اجازه بفرماييد زياد از مطلب دور نشوم و فعلا از اين حواشي بيرون بيايم و از کارم برايتان تعريف کنم. انشاءالله درون فواصل مختلف و مناسبتهايي کـه احيانا تعريف خواهم کرد مجددا بـه حاشيه‌ها نيز مي پردازم.

همانطوريکه عرض شد درون کميسيون اصل نود مشغول پياده نوار شدم. نوارها عمدتا درون مورد شکاياتي بود کـه با حضور مسئولين اعم از وزرا و ديگر مسئولين تشکيل مي‌گرديد و به شکايات مربوطه رسيدگي مي‌شد. اساسا کميسيون از تعدادي کميته تشکيل گرديده بود کـه هر يک از اين کميته ها را بخش مي ناميدند. بخش اقتصادي، بخش سياسي نظامي، بخش فرهنگي، بخش کارو امور اجتماعي، بخش عمران و بخش قضايي.  تمام شکاياتي کـه به کميسيون واصل مي شد کدبندي مي‌گرديد و به بخشـهاي مربوطه جهت رسيدگي ارجاع مي‌شد. اجازه بدهيد که تا يادم نرفته از شکايتي کـه من از بعضي بارفروشان ميدان کردم براي شما تعريف کنم:

زماني کـه من ميدان کار مي‌کردم، باندي درون ميدان کار مي‌کرد کـه بار براي ارتش مي‌فرستاد. اين باند 16 نفر بود. اينـها با هم قرار مي‌گذاشتند درون مناقصه‌اي کـه برگزار شده بود شرکت کنند. درون اين باند يک سرهنگ ارتش حضور داشت و راه کلاهبرداري را براي اين باند هموار مي‌کرد. اين باند ميوه‌ها و سبزي‌هاي درجه 3 را بـه جاي درجه يک بـه ارتش مي‌فروخت. من توسط بعضي از بارفروشان درون کم وکيف قضيه قرار گرفتم درون نتيجه پرونده‌اي عليه اين باند تشکيل دادم و توسط بازرسي کل کشور موضوع مورد بررسي قرار گرفت و شکايت ما رسيدگي شد و هريک 16 ميليون تومان جريمـه شدند و بعضي از آنـها نيز حبس شدند.

همانطوريکه عرض شد رئيس کميسيون آقاي موسوي خوئيني‌ها بود. نواب رئيس آقايان فضل‌الله صلواتي و حسينعلي رحماني و منشي‌ها يکنفر يادم هست کـه حسيني‌برمايي بود و همانطور کـه عرض شد مخبر هم آقاي آقامحمدي بود. يک کاري کـه براي من جالب بود اينکه ايشان صبحها قبل از شروع کار اداري براي ما کارمندان جديد، کلاس اخلاق گذاشته بود. ساعت 6 صبح زمستان خود را بـه منزل ايشان(کنار موتورپول کوچه آتش‌نشاني) مي‌رسانديم. ايشان منتظر بود. بعد از اينکه داخل منزل مي شديم ايشان درسهايي را از نـهج‌البلاغه براي ما تدريس مي‌کرد. اين نکته را درون مورد ايشان بيان کنم کـه فوق‌العاده باهوش و زرنگ بود. خيلي تشکيلاتي و منظم بود. درون آن زمان دفتري درون کميسيون قرار داده بود کـه هرکسي مجبور بود از محل کار خارج شود بايد محل مراجعه و شماره تلفن را درون دفتر مي نوشت و همچنين ساعت دقيق خروج را ثبت مي‌کرد. با اينکه درون قلب سياست بود و با تمام گروهها و جناحها همکاري داشت ولي درون اين مدت کوچکترين صدمـه اي نديد. با اينحال من ايشان را دوست داشتم. ايشان با اينکه خيلي با جذبه بود و در کار خيلي جدي بود ولي بدون اينکه بروز دهد رئوف بود. همانطور کـه عرض کردم خيلي فعال بود. همينجا اين را عرض کنم بدون اينکه بخواهم طرفداري از فمينيسم  داشته باشم اين گفته يکي از بزرگان را عرض مي‌کنم که(( درون پشت سر يک مرد موفق يک زن بوده است)) صد درون صد درون مورد ايشان صدق مي‌کند.

در اينجا لازم هست اين توضيح را عرض کنم کـه اين کميسيون داراي يک دبيرخانـه بود کـه مکان آن خيابان امام خميني نبش چهارراه سپه(وليعصر) بود.

 

عاول؛ از سمت راست: عبدی- علی ورامـینی- غلامرضا حاجی قربانی دولابی

عدوم؛  از سمت راست: حجت الاسلام سجاد نزاد-غلامرضا حاجی قربانی دولابی- مرحوم داود شیری – حجت الاسلام سیدمحمد خوئینی ها

 اينجا لازم مي‌دانم کـه خاطره‌اي از تشکيل يکي از جلسات کميسيون را براي شما باز گو کنم. يادم مي‌آيد جلسه‌اي درون مورد شکايت  از عملکرد آقاي سيد مـهدي طباطبايي حاکم شرع شـهرداري تهران درون کميسيون تشکيل گرديد. مشاراليه بعنوان حاکم شرع شـهرداري تهران مقدار زيادي زمين واگذار کرده بود. با توجه بـه اينکه واگذاري زمين حق وزارت مسکن بود. بـه همين دليل شکايت از وي بـه کميسيون اصل نود شد و کميسيون نيز براي رسيدگي بـه اين پرونده از وي دعوت بعمل آورد. درون يکي از روزهاي سال 63 ماه رمضان بود اين جلسه تشکيل شد.  تمام کارمندان روابط عمومي مجلس کـه از حاکم شرع زمين گرفته بودند مرتب درون کميسيون حاضر مي‌شدندو سراغ نتيجه اين جلسه را جويا مي‌شدند. اين جلسه يکي از مـهمترين جلساتي بود کـه بياد دارم. رئيس جلسه آقاي خوئيني ها بود و شـهردار تهران نيز دعوت شده بود. يادم هست سئوالي خوئيني از آقاي طباطبايي کرد کـه آقاي طباطبايي با همان سادگي گفت حالش نيست جواب بدهم. خوئيني ها عصباني شد گفت: يک شـهر را بـه آشوب کشيدي مي‌گويي حالش نيست؟ بايد جواب بدهي. بعد خوئيني ها درون ادامـه مي‌گويد شـهرباني را ما ماموريت داديم برود جلوياني کـه زمينـها را مي‌ساختند بگيرد، ملاحظه مي‌کرديم شـهرباني اين کار را انجام نمي داد، پيگيري مي‌کرديم مي‌ديديم بـه نيروي شـهرباني نيز زمين واگذار شده است. درون حقيقت يک حکم واگذاري از روي آن چند سري فتوکپي کرده بودند و خود را مالک زمين مي‌دانستند. خوئيني‌ها مي‌گفت اين عمل حاکم شرع يک ((ايران گيت)) بوجود آورده است.

حاکم شرع هم مي‌گفت: وزارت مسکن درون حقيقت يک قرص مسکن هست نـه وزارتخانـه مسکن و مجبور بـه واگذاري زمين شد.

القصه؛ کميسيون سرانجام حکم بـه محکوميت حاکم شرع مي‌دهد و شوراي عالي قضايي مجبور مي‌شود حکم بدهد احکام حاکم شرع مجددا بررسي بشود.

 از خاطرات ديگر؛ جلسه خبرگان درون اطراف کميسيون اصل نود برگزار مي‌شد. يک روز آقاي جوادي آملي آمد بـه کميسيون سراغ دستشويي را از ما مي‌گرفت. من آدرس را بـه او دادم. بعد از گذشت نيم ساعت مجددا بـه دستشويي رفت. دفعه بعد کـه آمد با شرمندگي گفت : اين انسان چقدر ضعيف هست که طاقت نگهداشتند يک دستشويي را هم ندارد. آنوقت انقدر مغرور و متکبر است. ما از فرصت استفاده کرديم و از ايشان خواستيم مقداري ما را نصيحت کند. يادم مي‌آيد جلسه‌اي کـه ايشان داشتند براي ما خيلي مفيد بود.

 

ایستاده از راست: درستکار- ورامـینی- ایت الله جوادی آملی- غلامرضا حاجی قربانی دولابی- عبدی

در کميسيون مشغول بـه کار بودم و صميميت زيادي بين من و همکارانم ايجاد شده بود. يک روز آقاي حسيني برمايي (منشي کميسيون) بـه من گفت بدليل اينکه دبيرخانـه دچار کمبود نيرو گرديده لازم هست که بـه دبيرخانـه اصل نود بروم. من نيز بناچار قبول کردم و به دبير خانـه اصل نود منتقل شدم.

خود را بـه آقاي افشون (مسئول دبيرخانـه) معرفي کردم. ايشان نيز من را بـه ساير همکاران معرفي نمود. همکاران من درون دبيرخانـه عبارت بودندآقايان: شيدا، خليلي، رحيمي، بهمني، کاکلي، آقاجاني(مومن زاده)، جوهري مقدم، همايون ميرفخرايي، مـهدي حديدي فرد، کاظمي، درستکار و بعدا حسن رايگاني و خانمـها: بهبهاني و فروغي وراسخ.نيروي هاي خدماتي آقايان احمدي و صفر انيسي و... فعلا يادم نمي‌آيد.

یـادم مي‌آيد هوا سرد بود. آقای افشون گفت بروپیش آقای بهمنی،او راه و روش اداری را بـه شما راهنمایی خواهد کرد. پیش خودم گفتم آقای بهمنی چهی است، پرسون پرسون خودم را بـه اتاق آقای بهمنی رساندم.او را صدا زدم. يکمرتبه ديدم پسر جواني با جثه کوچک ميز بلند شد و گفت من بهمني هستم. خیلی تعجب کردم. او از دانشجوياني بود کـه در ايام تعطيلي دانشگاهها و شروع انقلاب فرهنگي درون اداره مشغول بـه کار شده بود. بهر صورت اولین بار بود کـه طرز درست پرونده را مشاهده مي‌کردم.من مسئول بخش مسکن شدم یعنی کلیـه شکایـات و درخواستهایی کـه در مورد مسکن بود بـه بنده احاله مـی شد.

شکایـاتی کـه پرونده تشکیل مـی دادیم مـی بایست اولا فتوکپی و رونوشت نباشد ، مراحل قانونی را طی کرده باشد و مدارک مورد نیـاز نیز بـه همراه شکایت باشد درون غیر اینصورت پرونده تشکیل نمـی شد. جالب هست من کـه اصلا اداری نبودم بتدریج تبدیل بـه یک کارمند مـی شدم. کلماتی مانند اندیو دفتر کل و اندیکاتور وبا  کلماتی از این دست آشنا مـی شدم.

یک خاطره ای از یکنفر شاکی  که روستايي ساده دل بود براي شما تعريف کنم: ايشان نامـه ای به منظور کمـیسیون نوشته بود و طي آن شکوائيه خود را مطرح کرده بود. چيزي کـه براي من خاطره شده اين بود کـه  ایشان بر روی پاکت نامـه آدرس مجلس را بـه این ترتیب نوشته بود: تهران- خیـابان امام خمـینی- جنب بقالی حسین آقا مجلس شورای اسلامـی! ظاهرا این فرد به منظور رسیدگی بـه شکایت خود بـه مجلس آمده بود و مقداری کیک وشیر درون بقالی حسین آقا مـیل کرده بود و بهترین آدرس، مغازه حسین آقا بود کـه مـیتوانست آدرس را سرراست بدهد

القصه، يکي از سخت ترين قسمت‌هاي دبيرخانـه کميسيون اصل نود قسمت پذيرش بود. اين قسمت تماس مستقيم با ارباب رجوع داشت. مسئول اين قسمت مي بايست بـه صحبتهاي مراجعين کاملا گوش دهد و چنانچه مراجعه کننده درخواست داشت و کلا خواسته‌اش از نظر کميسيون قابل رسيدگي نبود با زبان نرم  و لين او را راهنمايي کند کـه کار شما بـه اينجا مربوط نمي شود. البته خيلي کم اتفاق مي‌افتاد کـه مراجعه کننده قانع شود و پيش خود فکر مي‌کرد اگر مثلا بـه ساختمان برود کارش درست مي‌شود و دليل عدم ورودش بـه ساختمان و در نتيجه عدم رسيدگي بـه کارش را مسئول پذيرش مي دانست. مسئول پذيرش آقاي رضا رحيمي بود. ايشان خيلي صبور و خنده رو و بطور کلي يکي از شايسته ترين افراد جهت اين مسئوليت بود ولي ايشان هم بهرصورت انسان و داراي ظرفيت محدود بود. درون نتيجه خواستار تغيير سمت خود شد. آقاي افشون درون يک جلسه با همکاران عنوان کرد کـه هر هفته يکنفر نوبتي بايد بـه قسمت پذيرش برود. اين راه حل هم جواب نداد. زيرا بعضي از همکاران بدليل نداشتن سعه صدر نمي توانستند تحمل اين سختي را داشته باشند کـه بعضي موارد مثلا آقاي خليلي کـه کمي تند خو بود با مراجعه‌کننده درگير مي‌شد و بالعبعضي از کارمندان خونسرد و آرام مانند آقاي همايون ميرفخرايي يک عينک دودي بـه چشم مي زد و به مراجعه کننده مي گفت شکايت خود را بدون اينکه خلاصه کني از اول که تا آخر برايم تعريف کن. موقعي کـه مراجعه کننده مشغول تعريف شکوائيه خود مي شد آقاي مير‌فخرايي درون زير عينک دودي خود باصطلاح هفت پادشاه را خواب ديده بود.  کم کم مراجعه کنندگان از خوابيدن ايشان مطلع شدند و همگي با فشار و دعوا وارد ساختمان شدند.

بالاخره آقاي افشون با توجه بـه خصوصيت بنده درخواست کرد کـه من مسئوليت اين سمت را بعهده بگيرم. بنده نيز قبول کردم. سعي مي‌کردم بـه درد دل مراجعين گوش بدهم و تا جايي کـه امکان داشت راهنمايي‌شان کنم. ولي بعضي اوقات متاسفانـه مراجعه کننده کـه مي ديد تعدادي مراجعه کننده بدون اينکه بتوانند وارد ساختمان شوند با توجيهات و راهنمايي هاي بنده روانـه مراجع ديگر مي شدند نمي‌توانستند طاقت بياورند و با بنده درگير مي شدند و من نيز حتي‌الامکان صبوري مي‌کردم. بطوريکه مراجعه کننده با پرخاش بـه من مي گفت: اين خونسردي شما من را ديوانـه مي‌کند.

  محل دبيرخانـه کميسيون اصل نود قبلا کاخ غلامرضا برادر شاه بود. درون اين محل علاوه بر دبيرخانـه کميسيون اصل نود، ادارات ديگر نيز وجود داشت، اداراتي مانند دبيرخانـه مجلس، دفتر ملاقات مردم با نمايندگان، دفتررسيدگي بـه شکايات مردم کـه به آقاي رفسنجاني نامـه مي‌نوشتند نيز  درون اين محل قرار داشت.

يکي از کارکنان دبيرخانـه مجلس آقاي امير بيگدلي بود. ايشان از کارمندان قديمي مجلس شوراي ملي بود کـه مشغول کار درون دبيرخانـه مجلس شوراي اسلامي گرديد‌ه بود. وي از افرادي بود کـه من شخصا بـه ايشان علاقه داشتم بخاطر اينکه خيلي رک و در عين حال خيلي مشتي بود. بيشتر اوقات صبحها قبل از اينکه کار را شروع کند بـه آقاي کهني (يکي ديگر از کارکنان اداره دبيرخانـه) مقداري پول مي‌داد و مي‌گفت برو دو دست کله‌پاچه بگير. با اين عمل، همـه کارکنان ادارات ديگر را سر سفره خود ميهمان مي‌کرد.او دو لقمـه بيشتر نمي‌خورد و عشق مي‌کرد کـه ديگران مشغول خوردن مي شوند. بـه برخي از افراد کـه او را طاغوتي خطاب مي‌د خيلي رک مي‌گفت؛((موقعي کـه شاه بود من نوکرش بودم حالا کـه امام آمده من چاکرش هستم)). آزارش بـه هيچنرسيد. تماماني  کـه با او مراوده داشتند از اخلاقش  رضايت داشتند. سرانجام درون اثر سکته جان بـه جان آفرين تقديم کرد. روحش شاد.

همکاران خودم درون دبيرخانـه کميسيون اصل نود که تا جايي کـه به ياد دارم: آقاي ابوالقاسم کاکلي مسئول امور دفتري و قهرمان پرورش اندام آسيا بود. او يکي از زجرکشيدگان بود. خاطرات ايشان از دوران کودکي‌اش بسيار شنيدني هست حتي درصدد هست روزي آنرا بصورت کتاب منتشر کند. خيلي کوتاه شمـه‌اي از آنرا برايتان تعريف مي‌کنم: پدر و مادر کاکلي درون يکي از روستاهاي خراسان نزديک مرز روسيه با هم ازدواج مي کنند. قبل از اينکه کاکلي بدنيا بيايد پدرش فوت مي‌کند و مادرش کـه عاشق پدرش بود نتوانست دوري او را تحمل کند و موقعي‌که کاکلي شش ماهه بود دار فاني را وداع مي‌کند. کاکلي بناچار نزد زن عموي خود مي‌ماند. اين ايام يکي از سخت ترين دوران زندگي کاکلي محسوب مي شود.

زن عموي کاکلي انسان حسودي بود. با اينکه کاکلي کودک بود او را مجبور مي کرد  دشوارترين کارهايي را کـه از عهده آدمـهاي بزرگ بر نمي‌آمد را بـه تنـهايي انجام دهد. گاهي تنبيهاتي براي او درون نظر مي‌گرفت کـه مربوط بـه قرون وسطي بود. مثلا او را مجبور مي کرد شبانـه از مسيري کـه قبرستان بود بـه منزل بيايد. اين شکنجه‌ها روحيه او را آزرده ساخت و سرانجام زماني‌که کمتر از 6 سال سن داشت از خانـه عموي خود متواري شد و با سختي هاي فراوان خود را بـه تهران رساند. درون تهران حوادث زيادي براي او اتفاق افتاد ولي سرانجام درون يک مغازه مکانيکي بصورت پادو استخدام شد. يک روز يکي از وکلاي مجلس شوراي ملي بـه نام(( الموتي)) بصورت اتفاقي مسيرش بـه آن مغازه مي رسد و همسرش کـه ظاهرا زن مـهرباني بود با کاکلي کـه روبرو مي‌شود، از سر دل رحمي از شوهرش مي خواهد کـه اين پسر بچه يتيم را تحت حمايت خود قرار دهد. الموتي نيز چنين مي کند و از نظر مادي و معنوي از اين بچه يتيم حمايت مي کند. شغلي را درون چاپخانـه خود براي او درون نظر مي‌گيرد و کاکلي همزمان بـه رشته وزنـه برداري علاقه مند مي شود و با وسايل ابتدايي از جمله آجرفشاري و يک دسته بيل براي خود وسايل وزنـه برداري تهيه مي کند و به تمرين مي‌پردازد. همزمان توسط آقاي الموتي بـه مجلس شوراي ملي راه پيدا مي‌کند و در يکي از ادارات مجلس مشغول کار مي‌شود.

 ابوالقاسم کاکلی قهرمان آسیـا

علاقه او بـه وزنـه برداري و پرورش اندام سبب مي شود کـه در همان سالها درون مسابقات قهرماني تهران بـه مقام اول برسد و پس از مدتي قهرمان پرورش اندام ايران مي‌شود. فدراسيون پرورش اندام از ايشان و آقاي سهراب سرابي و تعداد ديگر دعوت مي‌کند کـه براي مسابقات قهرماني آسيا شرکت نمايند. سرانجام درون سال 1975 آقاي کاکلي عنوان قهرماني را درون رشته متوسط قامتهاي آسيا را بدست مي‌آورد و آقاي سهراب سرابي نيز درون کوتاه قامتها قهرمان مي‌شود.

آوازه کاکلي بوسيله روزنامـه ها بـه سراسر ايران مي‌رسد و سرانجام خانواده مادري کاکلي متوجه عو تفصيلات او مي شوند و با چندين اتوبوس بـه تهران مي‌آيند و او را با خود بـه مشـهد مي‌برند. بدين ترتيب دوران تنـهايي کاکلي سپري مي‌شود. اين شمـه‌اي از بيوگرافي کاکلي بود کـه انشاءالله مشروح آن درون آينده درون کتابي منتشر خواهد يافت.

ابوالقاسم کاکلی درون اوج جوانی

اسدالله افشون: همانطوريکه عرض شد ايشان بعنوان رئيس دبيرخانـه خانـه کميسيون اصل نود از طرف هيات رئيسه کميسيون منصوب گرديده بود. مشاراليه قبل از اينکه وارد مجلس شود درون اداره مبارزه با منکرات مسئوليت داشت و مي گويند بازجوي بسياري از طاغوتيان بود و در اداره اسم مستعار ((آتشين)) براي خود انتخاب کرده بود. يک روز کـه به همراه همسر خود از خيابان عبور مي‌کرد توسط همين عوامل هدف گلوله واقع مي‌شود کـه خوشبختانـه ترور ناموفق بود ولي متاسفانـه سبب مي شود همسر ايشان بچه اول خود را سقط ‌کند. شايد بـه همين دليل بود کـه وي هميشـه با خود اسلحه حمل مي کرد بطوريکه درکشوي نيمـه باز او ميتوانستي اسلحه را ببيني.

آقاي شيدا: يکي ديگر از همکاران بود کـه داماد آقاي يونس عرفاني نمايند دوره اول مجلس شوراي اسلامي از حوزه طوالش بود. يک خاطره از آقاي شيدا براي شما بگويم شايد خنده دار باشد.

آقاي شيدا مسئول بخش قضايي بود. آقاي موسي سليمي يکي از نمايندگان کميسيون طي نامـه اي از آقاي شيدا مي‌خواهد کـه پرونده‌اي را براي او بـه کميسيون بفرستد. درون پايان امضاء ميکند کـه ((الاحقر موسي سليمي)).

آقاي شيدا نامـه اي براي آقاي سليمي مي فرستد کـه خيلي جالب است. نامـه بـه اين ترتيب است.

((جناب آقاي الاحقر موسي سليمي

سلام عليکم

به پيوست عين پرونده درون خواستي ارسال مي‌گردد. با تشکر شيدا))

ملاحظه مي‌فرماييد کـه آقاي شيدا درون آن زمان بقدري ساده بود که  فکر مي‌کرد نام کوچک آقاي سليمي ((الاحقر)) بوده!

يکي ديگر از همکاران آقاي عباس جوهري مقدم بود. ايشان يکي از ايرانيان رانده شده از عراق بود. نامبرده مشاور حقوقي دبير خانـه کميسيون بود. بعد از اينکه طي حوادثي آقاي افشون از کار برکنار مي‌شود آقاي جوهري مقدم بـه جاي ايشان عهده‌دار دبيرخانـه اصل نود شد و سالها بعنوان مسئول دفتر کميسيون را عهده دار بود کـه سرانجام بـه عنوان معاون مديرکل قوانين منصوب مي شود و بعد رئيس اداره قوانين مي‌شود. موقعي کـه مشاهده مي‌کند نمي‌تواند درون اداره کل قوانين کار کند ابتدا سه سال مرخصي بدون حقوق مي‌گيرد و سرانجام تقاضاي بازخريدي مي‌کند.

 

عاول ایستاده از راست؛ غلامرضا حاجی قربانی دولابی- رمضان گرمابدری- صحابعی رضایی- لعلی

نشسته از راست: علی ورامـینی- ابوالقاسم کاکلی- حجت الاسلام سجاد نزاد-مـهدی حدیدی فر- درستکار

عدوم؛ایستاده از راست: حبیب دانشمـهر-ایرانی- عسکری-مـهدی حدیدی فر-مرحوم امـیر بیگدلی- مرحوم طزری- رضا رحیمـی-محمدی- فروتن- داود رحمانی

نشسته از راست:حسینی- طلوع مقدم-غلامرضا حاجی قربانی دولابی- حسین مـهرپرور-بهمنی-درستکار –واحدی

خاطره‌اي هم از ايشان دارم کـه علاقه خود را بـه وطن مي رساند. ايشان با توجه بـه لهجه و خصوصيات ديگر و اينکه درون عراق متولد شده بود بچه ها گاهي شوخي هايي نـه چندان خوب با او مي‌د. از جمله يادم مي‌آيد طي يک جر و بحث يکي از همکاران بـه شوخي بـه او مي گويد تو از نژاد سامي هستي! بعد از شنيدن اين مطلب، بدون اينکه عالعملي نشان دهد چهره‌اش عوض شد ولي مي‌خواست خود را خونسرد نشان دهد. از فرداي آن روز نامبرده شجره نامـه خانوادگي خود را بـه همـه نشان داد کـه ثابت کند او ايراني است. بطوري کـه همکاري کـه آن حرف را زده بود معذرت خواست. او خيلي خونگرم بود و تلاش داشت همکاران با هم رفت و آمد خانوادگي داشته باشند.تا مدتها برنامـه هفتگي بين خانواده ها برقرار بود. اکنون ايشان درون ناصرخسرو يکي از تاجران عمده است. يادش بخير

 

اجازه بفرماييد از بيان بيوگرافي ديگر همکاران  خودداري کنم و به ادامـه خاطرات بپردازم.

تابستان سال 62 بود کـه تصميم گرفتم داوطلبانـه بـه جبهه بروم. تقاضاي خود را بـه هيات رئيسه دادم کـه موافقت شد. منطقه جفير(نزديکي خرمشـهر) محل ماموريت من بود. از همکاران دو پسر عمو بـه نام محمد بيگي با من همسفر شدند. لشکر ما مربوط بـه بچه هاي مازندران بود. ما درون قسمت بهداري بـه شغل رانندگي، آن هم راننده آمبولانس مشغول شديم. ماموريت ما اين بود کـه مجروح  از خط مقدم جبهه بـه بيمارستان مي‌برديم. مقصد بيمارستان شـهيد کلانتري درون انديمشک بود.

 

عاول از سمت راست:غلامرضا حاجی قربانی دولابی

عدوم از سمت چپ: غلامرضا حاجی قربانی دولابی

 اجاز ه بفرماييد خاطره کوچکي از آن دوران خدمت شما عرض کنم:طبق معمول مجروح حمل مي‌کرديم. اين مجروح موج انفجار گرفته بود و مرتب سرو صدا مي‌کرد. از موقعي کـه سوار آمبولانس شده بود که تا انديمشک فحش و ناسزا مي‌گفت. با توجه بـه شرايطي کـه براي بيمار ايجاد شده بود ما تحمل مي‌کرديم. بـه محض ورود بـه بيمارستان شرايط وي حادتر شد و صداي فحش او بيشتر شد. يکي از پرستار هاي بيمارستان بـه او نزديک شد و از بيمار خواهش کرد روي تخت بيمارستان بخوابد. بناگاه بيمار با صداي بلند گفت تو پهلوي من بخواب که تا بخوابم. ما خجالت کشيديم. اما پرستار با همـه نجابت خطاب بـه بيمار گفت: بسيار خوب تو درون تخت بخواب من هم مي‌آيم و بيمار را بـه اين طريق  خواباند. درون همينجا اجازه مي‌خواهم بـه اين پرستار و همـه پرستاراني کـه در دفاع مقدس از جان خود گذشتند درود بفرستم.

   القصه، ماموريت ما تمام شد و صحيح و سالم بـه خانـه و محل کار خود برگشتيم.  خاطرات زیـادی درون قسمت پذيرش دارم کـه يکي از آنـها را تعریف مـیکنم:یـادم مـیآید طبق معمول پشت مـیز کارم نشسته بودم و سرم پایین ومشغول کار بودم. یکنفر سلام کرد. من هم جواب دادم. سرم را بالا کردم ببینم کـه مراجعه کننده چه مي‌گويد. بناگاه چهره آشنایی درون برابر خودم دیدم. اوي جز محمد‌علي‌فردين نبود. خيلي تعجب کردم کـه او را اينجا مي‌ديدم. چهره او نسبت بـه ايامي کـه هنرپيشـه بود خيلي فرق داشت. موهاي يکدست سفيد و چهره تکيده کـه حاکي از رنجي کـه کشيده بود مي داد. فوري از او خواستم کـه روي صندلي بنشيند. بـه آبدارچي گفتم کـه چايي بياورد. او از اينکه درون اين مکان اينقدر محبت مي ديد خيلي تعجب مي‌کرد. او درد دل مي‌کرد کـه بخشي از اموالش را مصادره د.  در رابطه با ادامـه کارهاي هنري گفت: من خيلي علاقمند هستم درون اين شرايط فيلم بسازم ولي اداره ارشاد بـه من اجازه نمي‌دهد. او بـه کميسيون پناه آورده بود. خلاصه خيلي درد دل کرد. من او را فرستادم بـه قسمت بخش قضايي و موقعي کـه آمد قبل از اينکه از من خداحافظي کند خيلي از برخورد من تشکر کرد و در آخر کارت خودش را بـه من داد کـه آدرس فرش فروشي روي آن قيد شده بود. من هيچوقت بـه آن فرش فروشي نرفتم که تا اينکه درون فروردين 79 خبر مرگ او را شنيدم.

القصه؛ تحولاتي درون کميسيون حاصل شد، دبيرخانـه بـه صورت دفتر شد و مکان آن بـه کميسيون منتقل گرديد. آقاي جوهري مقدم بعنوان رئيس دفتر منصوب شد. بعد از مدتي بنده بعنوان مسئول بخشـهاي اقتصادي و محرمانـه کميسيون منصوب شدم.درآن موقع احکام توسط رئيس مجلس امضاء مي‌شد.

 دوره عوض شد موسوي خوئيني ها جاي خود را بـه آقاي فهيم کرماني داد. خط سياسي آقاي فهيم 180 درجه نسبت بـه آقاي خوئيني ها فرق داشت. او مخالف صددرصد سياستهاي دولت آقاي ميرحسين موسوي بود بـه همين خاطر مرتب با وزراء ايشان اختلاف داشت. بـه محض اينکه يک ماه از ارسال نامـه بـه وزير فلانجا مي‌گذشت و پاسخي بـه کميسيون ارسال نمي شد کميسيون وزير را طبق قانون بـه قوه قضائيه معرفي مي‌کرد.رئيس شوراي قضايي کـه آن زمان موسوي اردبيلي بود بـه موارد ارجاعي رسيدگي نمي‌کرد کـه در کمال تعجب آقاي فهيم کرماني شکايت ايشان را بـه امام کرد و از امام درخواست کرد موضوع را رسيدگي و نتيجه را بـه اين کميسيون گزارش نمايد.

عاول نشسته از چپ: محمود اصفهانیـان – سیدمصطفی اسدی بزرگی – حجت الاسلام فهیم کرمانی – عباس جوهری مقدم – غلامرضا حاجی قربانی دولابی

عدوم ایستاده از راست: غلامرضا حاجی قربانی دولابی – صحابعلی رضایی – رمضان گرمابدری – حسن رایگانی – عبدی

نشسته از راست: درستکار – مـهدی حدیدی فر – حجت الاسلام حسینی برمایی – عباس جوهری مقدم – مقامـی – علی ورامـینی

القصه؛ حکايت آقاي فهيم بـه اينجا ختم نمي‌شد. ايشان جزء 8 نفري بود کـه به وزارت خارجه نامـه نوشتند و از وزير خارجه خواستند کـه توضيح راجع بـه علت سفر ((مک فارلين)) بدهد. امام از نويسندگان اين نامـه انتقاد کرد و گفت مانند راديو اسراييل حرف مي‌زنيد. سرانجام امام از فهيم خواست کـه به حوزه علميه برود و در سياست دخالت نکند.

راجع بـه آقاي فهيم اين نکته قابل ذکر هست که ايشان فوق العاده ساده زيست بود. اگر يک عمله کوچه و خيابان با او تماس مي‌گرفت خودش شخصا گوشي تلفن را بر مي‌داشت و ايشان را بـه منزلش دعوت مي‌کرد. درون عين حال گاهي اوقات سادگي مي‌کرد.

القصه؛ وارد سال 1364 شديم. تهران توسط رژيم صدام بمباران مي‌شد. دولت طبق سنوات گذشته بـه جاي عيدي، کوپن روغن و کره و برنج پاکستاني و تن ماهي داده بود و ما همـه آنـهارا از تعاوني تهيه کرده بوديم. ما درون ايام نوروز 4 روز بيشتر تعطيلي نداشتيم. تهران خلوت شده بود. بوسيله اتوبوس خود را بـه مجلس رساندم. اکثر همکاران مرخصي گرفته بودند.راديو دم بـه ساعت آژير خطر حمله هوايي مي‌زد. صداي انفجار لحظاتي بعد شنيده مي‌شد. روي پشت بام مجلس تير بار ضد هوايي کار گذاشته بودند. هر وقت هواپيماي دشمن وارد حريم آسمان تهران مي‌شد ضدهوايي ها شروع بـه شليک مي‌د. باور کنيد صداي آن از انفجار بمب وحشتناک تر بود. غروب کـه به طرف منزل حرکت مي‌کردم بقدري خيابانـها خلوت بود کـه صداي کفش پاي خودم را مي‌شنيدم. وارد کوچه شدم. از همسايه ها فقط دو خانواده بودند. مرتب مي‌گفت بيا ما هم برويم. مردم درون منازل خود پناهگاه ساخته بودند. بـه محض اينکه آژير را مي‌زدند چادر سر مي‌کرد و خود را بـه مسجد محبين مي‌رساند. چون آن مسجد را داشتند نوسازي مي‌د و داراي زير زمين خوبي بود مي‌گفتند امن تر است.

آقاي هاشمي رفسنجاني با کارمندان مجلس قرار ملاقات نوروزي مي‌گذارد. درون اين ملاقات ايشان راجع بـه معيشت کارمندان سخن مي‌گويد. ايشان مي‌گويد که تا وضع زندگي روستاييان کـه در دورترين نقاط کشور زندگي مي‌کنند بهتر نشود شما انتظار نداشته باشيد بـه وضع شما رسيدگي شود.

کارمندان نيز بـه حرف ايشان گوش مي‌د با توجه بـه شرايط جنگي انتظارات خود را پايين مي‌آوردند. ولي دلم نمي‌آيد اين را نگويم کـه بودند کارمنداني کـه حلب روغن کوپني خود را مي‌فروختند کـه کمي پول بدست بياورند.

در اين ايام وضعيت استخدامي من درست شد. توسط آقاي موسويان مديرکل اموراداري مجلس من استخدام رسمي آزمايشي شدم. شش ماه بعد مفتخر بـه استخدام دائمي رسمي شدم. مديرکل امور اداري از من قول گرفت کـه 30 سال درون مجلس خدمت کنم. اين بـه علت اين بود بعضي از همکاران با رابطه بـه ادارات ديگر مي‌رفتند.

 

وضع زمين کارمندان مجلس روبراه شده بود. تعاوني کارکنان مجلس شوراي اسلامي تاسيس شد. بعد از مدتي درون دوره چهارم مجلس طبق ماده واحده‌اي سند زمين هاي فرحزاد کـه متعلق بـه کارکنان و نمايندگان مجلس شوراي ملي بود باطل کرد و آنرا بـه کارکنان مجلس شوراي اسلامي واگذار نمود. اين زمينـها بعد از 14 سال بـه صورت آپارتمان درون اختيار کارکنان قرار گرفت.

 

قسمتي از خاطرات من بود کـه از مرداد 61 که تا زمستان 65 بـه تحرير درآوردم. انشاءالله بقيه را درون آينده بـه نگارش درون خواهم آورد. تابعد يا علي




[خانـه من، دولاب - doolabdoost.blogfa.com مداحي از يک بعثي بي حيا]

نویسنده و منبع |